با قلبی اندوهناک و تنی خسته برگشتم .
برگشتم./
با قلبی اندوهناک و تنی خسته برگشتم .
انگار همین دیروز بود که در مقابل قبر مطهر نبی اکرم (ص) سلام می دادم . السلام علیک یا رسول الله (صلی الله علیه و آله ).
انگار همین دیروز بود که در کوچه بنی هاشم قدم می زدم و به درب بسته خانه صدیقه طاهره (س) نگاه می کردم . ای وای از این روضه ی جانکاه . در وسط کوچه تو را می زدند ...........
انگار همین دیروز بود که به غربتستان بقیع وارد شدم و اذن دخول خواستم ! و چه عاشورایی شد آنجا ! قبر مطهر چهار جگر گوشه نبی در گوشه ای از بقیع ِغمبار به خاک افتاده اند . نه گنبدی ، نه بارگاهی .......
خاک بر دهانم ! خاک بر دهانم! خاک بر دهانم!
انگار همین دیروز بود که مُحرِم شدم تا مَحرَم شوم .
انگار همین دیروز بود که بوسه ای دلچسب بر محل ورود فاطمه بنت اسد زدم و در روز مولود کعبه در محل ولادت علی بن ابی طالب سلامی را نثار نجف کردم .
انگار همین دیروز بود که به کعبه ، خانه خدا ، بیت الله الحرام ، نگاه می کردم . و چقدر شیرین بود این نگاه .
پی نوشت : من وداع با کربلا و نجف و سامرا و کاظمین و مشهد الرضا را دیده ام . هیچ کدام به اندازه وداع با مدینه تلخ نبود ./